آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

روزانه های اردیبهشتی

سلام عزیزدلم   دختر گلم اینروزا خیلی شیطون شدی و توی خونه اصلا به من اجازه هیچ کاری نمیدی تمام وقتم با تو پر میشه گاهی زمان کم میارم و غافل از همه چی میشیم و یهو بوی سوختگی منو از جا میپرونه و تازه یادم میاد که وااااااای غذام سوخت ! چند وقته مدام میخوای بغلم باشی دلت میخواد همش با هم بازی کنیم ماشالا به این همه انرژی بیشتر وقتا من کم میارم اما شما هزار ماشالا اصلا ......   چندتا لغت جدیدم یاد گرفتی   ایشو به معنی پاشو ایشین به معنی بشین ایشی به معنی شیر  123 به معنی پله سورسور به معنی سرسره   به محضی که عصر بابا سجاد عزیز میاد ...
29 ارديبهشت 1393

لبخند یک فرشته !

فرشته زندگیم قربون پاکی و بزرگیت بشم   مدام در حال نماز خوندن هستی و خودتم میگی الله  چون دیدی مامان جون عفت چادر سر میکنن شما هم باید شال یا روسری سر کنی از اول تا اخرشم سجده میکنی و زیر لبهای آلبالویت زمزمه میکنی و با خدای خودت راز و نیاز ...........   فدات بشــــــــــــــــــــــــــــــــــم علاوه بر خودش نی نی هم باید سجده کنه !   جانمممممممم هزار ماشالا به گل من دخترم برای ما هم دعا کن   : آوینا عسلی تا این لحظه ، 1 سال و 6 ماه و 25 روز سن دارد :.     ...
29 ارديبهشت 1393

مامان شدن عروسکم برای عروسکش !

سلام عسل من  دخترم دیروز یکی از عروسکات که قبلا مامان جون عفت برات هدیه اورده بود افتتاح کردی و کلی عاشقش شدی و خودت بدونی که ما بهت بگیم صداش کردی ناناز گاهی هم بهش میگفتی عزیزممممم     مهربون با احساس من ماشالا به این همه شیرین زبونی   نانازو سخت توی بغلت گرفتی و فشردیش بهش به به دادی اب دادی بعد هم که وقت خوابش شد توی بغلت انقدر کل خونه چرخیدی تا خواب رفت بعد خیلی اهسته گذاشتیش رو زمین و به من اروم گفتی هیسسسسسس خـــــــــــــــوابه !!!! عصرم که بابا سجاد مهربون اومدن و میخواستیم بریم گردش بدو بدو ناناز و بغل کردی و با خودت اوردی قربونت برم که انقدر قلبت بزرگ و پاکه  و از جنس خد...
25 ارديبهشت 1393

عشق دوچرخه

سلام به سوگلی مامان شقایق   عزیزم چند وقتیه عاشق دوچرخه شدی اگر بچه ای سوار دوچرخه ببینی جیغ میکشی ..... گریه میکنی و مرتب تکرار میکنی بدش !!!!!!   بابایی هم وقتی فهمید گفت چشم حتما اما برای این سن زوده       دختر کوچولو ما هم دید که نخیــــــــــــــــــــــر بابایی فعلا قصد خرید دوچرخه نداره مجبور شد دوچرخه عروسکش قرض بگیره !!!!   الهی من قربونت برم ماهک من   : آوینا عسلی تا این لحظه ، 1 سال و 6 ماه و 20 روز سن دارد :.   ...
24 ارديبهشت 1393

آتش !!!!!!

سلام دختر گلم عزیزم چند روز قبل رفته بودیم باغ و بابا سجاد چند تا شاخه خشک درختا رو جدا کرد و اتش زد منو شما هم رفته بودیم مادر و دختری قدم بزنیم وقتی داشتییم برمیگشتیم شما یهو چشمت به اتش افتاد و با کلی ذوق گفتی آتش منم متعجب که از کجا این کلمه رو شنیدی و به ذهنت سپردی خلاصه چند روز بعد داشتی سی دی نگاه میکردی و یه شمع روشن دیدی دوباره با ذوق گفتی آتش ....... دیشبم با بابایی رفته بودی ساندویچ بخرین که صدای ترقه شنیدی و دوباره گفته بودی آتش ماشالا به هوشت خرگوش کوچولوی ملوسم اینجوری که دخترک ما ذوق آتش میکنه فکر کنم چند نسل قبل ما یا سرخپوست بودن یا آتش پرست   پناه بر خدا فعلا صلوات ...
23 ارديبهشت 1393

عکاس کوچولو

دختر هنرمندم سلام عشقم چند وقتیه که به دوربین خیلی علاقمند شدی و به محضی که دوربین میبینی میگی عکس !!!! امروز صبح تا از خواب بیدار شدی دوربین و دیدی و گفتی عکس منم دوربین دادم بهت دیدم راحت داری با فلش عکس میگیری و این شد اولین عکس دختر هنرمندم که با دستای نازش گرفته قربونت برم من هنرمند   فدای دستات بشم   خداییش دقت کنید از اولین عکس تا سومی کلی پیشرفت کرده بنظرتون دخترم در اینده عکاس میشه تاریخ اولین خلق هنری هنرمندم : آوینا عسلی تا این لحظه ، 1 سال و 6 ماه و 19 روز در ساعت 10:15 صبح روز سه شنبه 23 اردیبهشت 1393   ...
23 ارديبهشت 1393

تشکر

سلام دخترم این پست صرفا جهت اینه که شما وقتی بزرگ شدی بدونی که چقدر برای همه عزیز بودی و تا همیشه خواهی بود و خاله جونی های شما چقدر دوست داشتن دارن و خواهند داشت خاله شبنم مهربون که از محالاته که به دیدن شما بیاد و دست خالی باشه همیشه همیشه ما رو شرمنده محبتای بی شمار خودش کرده و اما خاله جون شیما عزیز که وقتی متولد شدی اولین نفر شما رو بغل کرد وهمیشه میگه نبست به شما حس خاصی داره و همینطور شبای بیمارستان و بیماری مامان شقایق حسابی پرستاری کرد  که وقت یادم میاد به شدت شرمندش میشم بگذریم چون توی بیماری من همه به درد و سر افتادن و به همه سخت گذشت الانم خاله جون شیما برات قطار خریده و فرستاده شما هم کلی ذو...
23 ارديبهشت 1393

همیشه بیادت شادمانم ........

من هیچ حرفی برای گفتن ندارم چون پدر من بت کده من سالهاست زیر آوارها خاک اروم گرفته اما من بعد از گذشت این همه سال نتونستم اروم بشم   چه تلخ است نبودنت   بابای عزیز و دوست داشتنی من با وجودی که هیچ یاد و تصویری ازت تو ذهن خستم نیست اما انقدر از خوبیهات شنیدم که همون مرا بس   پروازت بی خطر و بالهایت سالم از پرواز چندین ساله ات    قدرت تایپ کردن ندارم. روزگار برام به سختی میگذره . اونقدر سخت که برای همه کسانی که نوشته هامو میخونن آرزو میکنم هیچ وقت تجربه اش نکنن.       پدر شوهر عزیزم روزت مبارک یادش بخیر اون سالهایی که م...
23 ارديبهشت 1393